مهمانی با پسرم
من دیروز بعد مدتها،یه مخمونی پرجمعیت بیست نفره دادم..مامان امیر اینا و خالش دیگه سنگ تموم گذاشتم من و امیر،..اگه ارمانی شش بعدظهر نمیخوابیدی تا هشتو نیم، عمرا من میتونستم کارامو و غذاهامو. تموم کنما! اونم بزور من بعد یکساعت غلط زدن تو جات خوابیدی مخصوصا که عمو محمدتم امده بود از ساعت پنج زودتر دیگه من ول میکردی بخوابی?!! و امروزم ساعت هشت تا یک رفتیم باز مهمونی دخترخاله امیر،پریسا. خوش گذشت مخصوصا که خونش باز و بزرگه و تو حسابی بی مننع،واس خودت میچرخیدی! خوشم میاد هرجا میری اصلاااا و ابدا غزیبی نمیکنی و سریع شروع میکنی وارسی وکنجکاوی خونه مردم و حال میکنی!! ولی خیلی خیلی به توان صد شیطونی گل پسره عشق مامان بابا! یعنی ااین ...
نویسنده :
مامان سحر
3:44